ترجمه قرآن كريم كارى است پر زحمت و دقيق، و حتى از تفسير قرآن مشكل تراست؛ از اين رو بر مترجم قرآن لازم است كه شرايط يك مفسر (همچون دانستن ادبيات عرب، لغت، فقه، اصول، تاريخ، علوم تجربى و غيره) را دارا باشد و علاوه براين، در زمينه زبان مقصد و علايم نگارشى و يكسان سازى ترجمه و مقابله آن دقت فراوانى كند. از اين روست كه برخى معتقدند ترجمه قرآن بايد به طور جمعى صورت گيرد تا هر كدام از افراد جمع بتوانند در رشته تخصصى خود ترجمه را بررسى و بازبينى كنند. ترجمه هايى كه به صورت فردى انجام گرفتهاند معمولاً از برخى دانشهاى ضرورى، شرايط ترجمه و دقتهاى لازم بى بهره ماندهاند.
ما در اين مقاله برآنيم تا به بررسى نقش علوم مختلف در ترجمه و بيان دقتهايى كه بايد در ترجمه صورت گيرد، بپردازيم و با آوردن مثالهاى متعدد، نقاط ضعف ترجمههاى موجود را آشكار سازيم. البته ما زحمات همه مترجمان قرآن را ارج مىنهيم و بر آنان درود مىفرستيم و در اين مقاله برآن نيستيم كه به شخص يا ترجمهاى خاص خرده بگيريم، بلكه هدف ما بررسى كلى اين مسئله است، و اگر از ترجمه يا مترجم خاصى نام برده مىشود فقط از باب مثال است. اميد است اين مقاله در راستاى پيشرفت ترجمه قرآن مفيد واقع شود و صاحب قرآن از ما بپذيرد.
در قرآن كريم بيش از پانصد آيه در مورد قوانين واحكام اسلامى وجود دارد وبسيارى از آيات ديگر نيز به نوعى با احكام اسلامى ارتباط دارند كه مجموعه قوانين و احكام اسلامى در دانش فقه بررسى مىشود. از اين رو مترجم قرآن بايد با دانش فقه آشنا باشد تا در مواقع لزوم از آن بهره گيرد و در ترجمه آيات الاحكام راه خطا نپيمايد.
با مقايسه و بررسى ترجمههاى قرآن مىبينيم معمولاً كسانى كه فقيه بودهاند، در ترجمه آيات الاحكام خطا نكردهاند، اما كسانى كه از دانش فقه بهرهاى نداشته يا به مسائل فقهى توجهى نكردهاند، در اين مورد دچار خطاهاى متعدد شدهاند. براى روشن ساختن اهميت و تأثير دانش فقه در ترجمه قرآن، به چند نمونه اشاره مىكنيم:
1. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 4 سوره نور: «والذين يرمون المحصنات ثم لميأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدةً ولا تقبلوا لهم شهادة ابداً واولئك هم الفاسقون» آوردهاند:
«و كسانى كه نسبت زنا به زنان شوهردار مىدهند، سپس چهار گواه نمىآورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هيچگاه شهادتى از آنها نپذيريد، و اينانند كه خود فاسقند».[1]
واژه «المحصنات» در اصل از مادّه «الحصن» به معناى حفظ است و اين واژه در مورد زنان عفيف يا شوهردار به كار مىرود، زيرا آنان به وسيله عفت يا شوهر حفظ مىشوند، و اختصاصى به زنان شوهردار ندارد، بلى غالباً به زنان آزاد عفيف گفته مىشود.[2] اشكالى كه در اين ترجمه وجود دارد آن است كه مترجم محترم به نكته فقهى آيه توجه نكرده است، زيرا «شوهر داشتن» و «شوهر نداشتن» در مسئله قذف و حدّ آن تأثيرى ندارد. يعنى اگر كسى به زن (يا حتى مرد) پاكدامنى نسبت زنا بدهد، چه همسر داشته باشد يا نداشته باشد، تهمت زننده بايد چهار شاهد بياورد، و گرنه هشتاد تازيانه به او زده خواهد شد.
براى روشن شدن مطلب، به اين بخش از تحرير الوسيله امام خمينى قدسسره توجه كنيد:
«يشترط في المقذوف الاحصان، وهو فى المقام عبارة عن البلوغ والعقل والحرية والاسلام والعفة فمن استكملها وجب الحد بقذفه ومن فقدها او فقد بعضها فلا حد على قاذفه.[3]» (در كسى كه نسبت زنا به او داده شده، شرط است كه «مُحصن» باشد، و مقصود از احصان در اين جا آن است كه شخص بالغ، عاقل، آزاد، مسلمان و با عفت باشد. پس اگر همه اين موارد در او جمع بود، بر تهمت زننده حد جارى مىشود، و اگر كسى اين شرايط يا يكى از آنها را نداشت، حدّى بر تهمت زننده به او جارى نمىشود.)
برخى از مفسران گفتهاند كه اجماع بر آن است كه مرد بودن شخصى كه به او تهمت زدهاند، شرط نيست؛[4] يعنى اگر كسى به مرد يا زن (همسردار يا بدون همسر) تهمت زنا بزند بر او حدّ جارى مىشود.
2. نيز در ترجمه آيه 236 سوره بقره: «لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسّوهن او تفرضوا لهنّ فريضة ومتّعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعاً بالمعروف حقاً على المحسنين» آوردهاند:
«اگر زنان را، مادامى كه با آنان نزديكى نكرده يا برايشان مهرى معيّن نكردهايد، طلاق گوييد، بر شما گناهى نيست، و آنان را به طور پسنديده، به نوعى بهرهمند كنيد ـ توانگر به اندازه [توان ]خود، و تنگدست به اندازه [وسع] خود. [اين كارى است ]شايسته نيكوكاران.»
و در ترجمه آيه 241 سوره بقره: «و للمطلقات متاع بالمعروف حقّاً على المتّقين» نوشتهاند:
«وفرض است برمردان پرهيزگار كه زنان طلاق داده شده را بشايستگى چيزى دهند.»
موضوع آيه اول زنى است كه به عقد ديگرى درآمده ولى هنوز عمل زناشويى انجام نگرفته و مهريهاى نيز براى او مشخص نشده است، كه با طلاق از شوهرش جدا مىشود. در اين صورت آيه فوق دستور مىدهد كه شوهر متاعى (هديهاى) به آن زن بدهد. اين هديه الزامى است و جانشين مهريه او مىشود، چراكه مقدار مهريه او مشخص نبوده است (بهخلاف آيه 237 كه حكم كسانى را بيان مىكند كه مهريه آنان مشخص شده و بايد شوهر نصف مهريه را هنگام طلاق بدهد).
تعبير «حقاً على المحسنين» اشاره به آن دارد كه اين هديه دادن با روح نيكوكارى و مسالمت همراه باشد، ولى بدان معنى نيست كه حكم مزبور جنبه الزامى ندارد، بلكه اين جمله براى تحريك احساسات خيرخواهانه افراد در انجام اين وظيفه است. برخى مفسران و مراجع تقليد شيعه نيز به اين مطلب تصريح كردهاند.[5] اما در آيه 241 سوره بقره دستور مىدهد: به زنان طلاق داده شده، هديه و متاعى بدهيد، و اين حقى برمردان پارسا و باتقواست. اين حكم، مستحب است؛ يعنى مردانى كه زنان خودرا (پس از تعيين مهر و انجام عمل زناشويى) طلاق دادهاند، علاوه برحقوق واجب، هديهاى نيز به آنان بدهند تا از انتقامجويى و ابراز كينه جلوگيرى شود. برخى مفسران قرآن كه فقيه نيز هستند به اين مطلب تصريح كردهاند.[6] اين در حالى است كه مترجم محترم (آقاى فولادوند) در مورد آيه 241 سوره بقره كه حكم هديه دادن مستحب است، از تعبير «فرض است» استفاده كردهاند كه دلالت بروجوب مىكند، اما در آيه 236 سوره بقره كه حكم هديه دادن واجب است از تعبير «فرضاست» استفاده نكردهاند!
3. همچنين ايشان در ترجمه آيه 233 بقره: «والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة...» آوردهاند:
«و مادران [بايد] فرزندان خود را دو سال تمام شيردهند. [اين حكم] براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند.»
در قرآن كريم بر شيردادن مادران به كودكانشان تأكيد شده و گفته شده است كه آنان مىتوانند تا دو سال به كودكان خود شير دهند. البته دوسال شيردادن، واجب نيست، بلكه دو سال براى كسانى است كه بخواهند دوران شيرخوارگى كودك خود را كامل كنند. اين نكته، هم از آيه فوق استفاده مىشود كه در آن آمده است: «لمن اراد أن يتم الرضاعة»، و هم از روايات اهل بيت عليهمالسلام كه اقل مدت شيرخوارگى را 21 ماه تعيين كردهاند.[7] مفسران قرآن نيز به اين مطلب تصريح كردهاند[8] و حتى در احاديث آمده است كه اين شيردادن حق مادران است، اما زنان آزاد بر اين كار مجبور نمىشوند.[9] آقاى فولادوند در ترجمه آيه فوق از واژه [بايد] استفاده كرده است كه در مورد احكام به معناى وجوب است .
مقصود از علوم تجربى در اين نوشتار، دانشهايى است كه از راه حس و تجربه به دست مىآيد كه به دوشاخه علوم طبيعى (همچون فيزيك، شيمى و پزشكى) و علوم انسانى (همچون جامعهشناسى و غيره) تقسيم مىشود.
آگاهى مترجم قرآن از اين علوم، تا آن جا كه مربوط به فهم وتفسير آيات علمى قرآن مىشود نقش بسزايى در ترجمه قرآن دارد؛ يعنى همان طوركه در عصر كنونى تفسير علمى قرآن مورد توجه قرار گرفته و مفسران بزرگ از آن بى نياز نيستند، اين مطلب در ترجمه قرآن هم مؤثراست. البته در تفسير علمى قرآن افراط و تفريطهايى صورت گرفته است و گاه برخى افراد به استخراج علوم از قرآن يا تحميل نظريههاى علمى بر قرآن كريم پرداختهاند كه كار صحيحى نيست، ولى استخدام علوم در فهم آيات قرآن و تفسير آن (به صورت معتدل و با استفاده از علوم قطعى) كارى صحيح و لازم است.[10]
اكنون با بيان برخى مثالها روشن مىكنيم كه عدم آگاهى يا عدم توجه برخى مترجمان به علوم تجربى چگونه سبب شده است كه لغزشهايى در ترجمه قرآن صورت گيرد.
1. در ترجمه آقاى فولادوند، آيه 37 سوره قيامت: «ألم يك نطفة من مَنىّ يُمنى» چنين ترجمه شده است:
«مگر او [قبلاً] نطفهاى نبود كه [در رحم] ريخته مىشود؟!»
و در تفسير نمونه نيز مشابه همين مطلب آمده است: «آيا از نطفهاى كه در رحم مىريزيد آگاهيد.[11]»
در اين ترجمه و تفسير تصريح شده است كه نطفه مرد در رحم زن ريخته مىشود، درحالى كه اين مطلب از نظر علم پزشكى خطاست. اكنون به توضيح اين مطلب توجه فرماييد:
به مايعى كه از مردان به هنگام نزديكى (يا انزال) خارج مىشود «منى» مىگويند كه معمولاً حاوى 200 تا 300 ميليون اسپرماتوزئيد است.[12] گاه به نطفه مرد (اسپرماتوزئيد) كرمك نيز گفته مىشود. اين اسپرمها در طول مجارى منىساز بيضه كه چندين متر است ساخته و پرداخته و به تدريج براى خروج تكامل مىيابند. كرمكها درازند و طول آنها 10ـ100 مو (هر مو يك ميليونم متر) است و داراى سروگردن و يك دم بسيار متحركند كه با آن در هر ثانيه مىتوانند 14ـ23 ميكرن حركت نمايند.
كرمكها (اسپرمها) در مهبل زن ريخته مىشود. به عبارت ديگر، كرمكها با جهشهاى مخصوص آلت به طرف دهانه رحم پرتاب مىشوند و با مقدارى از ترشحات نامبرده (مذى، وذى، ترشحات غدههاى پروستات و غدد داخلى) در مهبل مىمانند. قسمت اعظم آنها از مخاط مهبل جذب شده وارد دستگاه گردش خون گرديده و طراوت و تازگى خاصى به زن مىدهد. بسيارى از كرمكها نيز به طرف سوراخ بسيار تنگ دهانه رحم هجوم مىآورند. اين سوراخ كه به اندازه چشم سوزنى است، هميشه مملو از ترشحى است كه اجازه ورود بسيارى از جنبندگان و موجودات ذره بينى را به رحم نمىدهد، ولى نسبت به كرمكها خاصيت «شيمو تاكسى» مثبت از طرف مهبل، و منفى از داخل رحم دارد؛ يعنى وقتى كرمكها در مهبل هستند آنها را به داخل رحم مىكشاند و هنگامى كه در رحم هستند آنها را ازخود دور مىسازد.
رحم كه بين مثانه و راست روده قرارگرفته، جسمى است گوشتى و توخالى تقريباً به اندازه يك گردو، كه يك سوراخ از جلو دارد و به مهبل باز مىشود و دو سوراخ در دو زاويه فوقانى، طرفى كه به لولههاى رحم باز مىگردد. لولههاى رحم 10 ـ 14 سانتى متر طول دارند و سر تقريباً آزادشان مجاور تخمدانهاست. كرمكها از رحم به طرف لوله مىروند و با سرعت 11 ميلىمتر در ساعت، در مدت 4 ساعت، به تخمك (كه در لوله رحم قرارگرفته است) مىرسند.[13]
اسپرمها كه همراه با مايعى لزج از مجراى تناسلى مرد خارج مىشوند در مجراى تناسلى (مهبل) زن ريخته مىشود و فقط 300 تا 500 عدد آن به ناحيه بارورى مىرسند كه تنها يكى از آنها براى بارورى مورد نياز است. اسپرماتوزئيدها به سرعت از مهبل وارد زهدان و متعاقباً وارد لولههاى زهدانى مىگردند.[14] دكتر دياب و قرقوز اين جريان را اين گونه تشريح مىكنند:
«در كاروان داماد (اسپرمها) مسابقه هيجان انگيزى است كه بين حدود 500 ميليون اسپرماتوزئيد برگزار مىگردد. اين مسابقه از مهبل زن شروع و با رسيدن اسپرمها به تخمك (اوول زن) ختم نمىشود، بلكه با اختراق جداره شفاف تخمك به وسيله يكى از اسپرمها به پايان مىرسد، زيرا ممكن است دهها اسپرم به تخمك برسند ولى تنها يكى از آنها موفق به عبور از ديواره تخمك گردد.»[15]
پديده قابل توجهى كه به هنگام رهاشدن تخمك به چشم مىخورد، مايع شفاف و چسبندهاى است با خاصيت قليايى كه در دهانه رحم ظاهر مىشود و فقط به مدت دو روز ادامه مىيابد. اين ماده نطفهها را جذب كرده و آنها را قادر مىسازد به راحتى از لوله رحم گذشته و در مسابقه هيجانانگيز رسيدن به تخمك شركت كنند.[16]
در تفسير نمونه نيز ذيل آيه 58 سوره واقعه مشابه همين مطالب علمى آمده است.[17] عبدالرزاق نوفل نيز با ذكر آيات 5 ـ 6 سوره طارق، مشابه همين مطالب علمى را در مورد منى و اسپرم ذكر كرده است.[18]
در اين جا تذكر چند مطلب لازم است:
1. در تفسير نمونه در تفسير آيه 58 واقعه «أفرأيتم ما تمنون» مىخوانيم:
«آيا از نطفهاى كه در رحم مىريزيد آگاهيد؟»[19]
و در تفسير آيه 46 سوره نجم «من نطفة اذا تُمنى» مىخوانيم:
«از نطفهاى كه خارج مىشود و در قرارگاه رحم مىريزد.»[20]
و در ترجمه آقاى فولادوند، در ترجمه آيه 37 قيامت «ألم يك نطفة من منى يمنى» مىخوانيم:
«مگر او [قبلاً] نطفهاى نبود كه [در رحم] ريخته مىشود؟!»
نكته قابل توجه در اين تفسير وترجمه آن است كه در هر سه مورد بر اين مطلب تأكيد شده است كه منى يا نطفه مرد در رحم زن ريخته مىشود، درحالى كه:
اولاً منى مرد در مهبل يا مجراى تناسلى زن ريخته مىشود (چنان كه در مبحث علمى گذشت). ثانياً در آيات فوق، مكانِ ريختن منى مشخص نشده و به صورت مطلق بيان شده است. شايد آنچه كه موجب اين ترجمه و تفسير شده است اين باشد كه منى مرد غالباً در حال آميزش با زنان خارج مىشود و پس از قرار گرفتن در مهبل (مجراى تناسلى)، اسپرمها با تلاش فراوان و با كمك مايعى كه از دهانه رحم ترشح مىشود، از لوله رحم عبور مىكنند تا به تخمك برسند و پس از لقاح، براى لانه گزينى به طرف ديواره رحم بروند؛ درحالى كه اينها به معناى ريخته شدن منى مرد داخل رحم زن نيست؛ علاوه بر اين كه هميشه منى مرد داخل مجراى زنان ريخته نمىشود. پس ترجمه وتفسير فوق صحيح به نظر نمىرسد.
2. آقاى فولادوند، در ترجمه آيه 5 ـ 7 سوره طارق: «فلينظر الانسان ممّ خلق* خلق من ماء دافق* يخرج من بين الصُّلب والترائب» آوردهاند:
«پس انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است؟ از آب جهندهاى خلق شده، [كه] از صُلب مرد و ميان استخوانهاى سينه زن بيرون مىآيد.»
اين ترجمه و امثال آن موجب ابهام در معناى آيه وناسازگارى معناى آن با يافتههاى علوم پزشكى شده است. از اين رو فردى مانند دكتر بوكاى با اشاره به ترجمه آيات فوق به «پشت مرد و سينه زن» صريحاً مىنويسد: «اين ترجمهها نوعى تعبيراست و به علاوه بسياركم قابل فهم است.[21]»
در حالى كه اگر معناى آيه را دقيقاً بررسى كنيم و با علوم تجربى مقايسه نماييم، متوجه مىشويم كه قرآن نه تنها سخنى مخالف علم پزشكى نگفته، بلكه اشاراتى علمى را همراه با رعايت ادب در گفتار، بيان كرده است.
اكنون براى روشن شدن مطلب به بررسى سه واژه كليدى اين آيه، يعنى «ماء دافق»، «صلب» و «ترائب» مىپردازيم.
مفسران در اين مورد دو ديدگاه دارند؛ هر چند در مسئله سه احتمال وجود دارد:
الف: اين كه مراد از «ماء دافق» همان منى مرد است كه به صورت جهنده از او خارج مىشود (دافق به معناى «مدفوق» يا «ذو دفق» آمده است)[22].
ب: مراد از «ماء دافق» همان آب مشترك زن ومرد است كه در رحم مخلوط و يك آب مىشود. اين مطلب از كلام برخى مفسران به دست مىآيد.[23]
ج: مراد از «ماء دافق» چيزى است كه از زنان خارج مىشود (اوول) تا از تركيب آن با اسپرمها نطفه اوليه كودك تشكيل شود.
كودك در اثر تخمك به وجود مىآيد كه هر تخمك از دو قسمت تشكيل مىشود؛ يكى «اسپرماتوزوئيد» و ديگرى «اوول» زن. هر مرد به هنگام آميزش قطراتى از منى با جهش از او خارج مىشود، و در منى صدها ميليون «اسپرماتوزئيد» وجود دارد[24] كه معمولاً يكى از آنها خود را به «اوول» زن مىرساند و با آن تركيب مىشود و تشكيل تخمك مىدهد و سپس به كندى حركت مىكند تا در رحم زن مستقر مىشود و كم كم رشد كرده و كودكى به دنيا مىآيد.
پس با توجه به مسائل علمى فوق مىتوان احتمال نخست را كه با ظهور آيه نيز سازگار است پذيرفت كه مراد از «ماء دافق» همان منى مرد است كه با جهش بيرون مىآيد. و اين بدان جهت است كه چيزى كه از زنان خارج مىشود (اوول) جهشى ندارد و هنگام حركت به طرف رحم نيز به كندى حركت مىكند. بنابراين ديدگاه دوم در مورد «ماء دافق» (آب مشترك زن ومرد) صحيح به نظر نمىرسد، و احتمال سوم را نيز كسى نگفته است.
در معناى اين واژه چند احتمال وجود دارد:
الف: راغب مىگويد: صلب «چيز شديد و سخت» را گويند و به همين مناسبت به مرد اطلاق مىشود.[25]
ب: برخى احتمال دادهاند كه مراد استخوان پشت مرد[26] (ستون فقرات) باشد. در راستاى همين معنى دكتر قرقوز و دكتر دياب درباره مورد معناى كلمه صلب مىنويسند:
«صلب شامل ستون فقرات كمر و استخوان خاجى و از نظر عصبى در برگيرنده مركز تنظيم رفتارهاى جنسى است. رشتههاى عصبى كه از صلب (ستون فقرات) نشأت گرفتهاند، دستگاه تناسلى را عصب مىدهند. از اين رشتهها مىتوان شبكه خورشيدى، شبكه عصبى خاجى و رشتههاى عصبى دستگاه تناسلى را نام برد.
اين رشتههاى عصبى با رشتههاى عصبى مسئول انقباض و انبساط شريانهاى خونى و نُعوظ ورخوت آلت تناسلى و كليه امور مربوط به فعاليتهاى جنسى تلاقى مىكنند. اگر بخواهيم منطقه صلب را كه مسئول اين عصب دهى مىباشد مشخص كنيم، مىگوييم كه اين منطقه در محدودهاى بين مهره دوازدهم پشتى و مهره اول و دوم كمرى و دوم و سوم و چهارم خاجى قراردارد.[27]»
پ: برخى نيز احتمال دادهاند كه كل بدن انسان كه بين استخوان سينه و پشت واقع مىشود مراد باشد.[28]
ت: برخى نيز احتمال دادهاند كه مراد محل خروج منى مرد باشد.[29] بر اساس همين معنى دكتر پاك نژاد صلب را به معناى دستگاه نطفه ساز مردانه مىداند.[30]
ث: برخى از اهل لغت نيز احتمال دادهاند كه مقصود استخوان مرد باشد.[31]
ج: برخى از آنان نيز احتمال دادهاند كه مقصود مطلق قوت و شدت باشد.[32]
چ: برخى ديگر نيز احتمال دادهاند كه مقصود مبدأ پيدايش منى باشد؛ يعنى دستگاه گوارش.[33]
با توجه به اين كه همه اين اقوال درباره مرد و يا نقطه خاصى از بدن او (مثل پشت يا ستون فقرات) است، اجمالاً معلوم مىشود كه مراد از صلب، بخشى از بدن زن نيست. لذا با توجه به معناى «ترائب» كه بعداً مىآيد، صلب به معناى «پشت مرد» صحيحتر به نظر مىرسد. اما معناى لغوى شدت (الف ـ ج) نمىتواند مقصود باشد چراكه منى از صرف شدت بيرون نمىآيد بلكه از مصاديق آن اشياء شديد است و در بدن مرد پشت اورا صلب گويند چون بسيار شديد، محكم وقوى است.
اما معناى سوم (پ) كه كل بدن مرد مراد باشد، اگر بگوييم از مجموع تعبير صلب وترائب اين مطلب مقصود است، چيزى است كه در پايان بحث به آن اشاره مىكنيم و آن را با معناى دوم جمع مىكنيم، ولى اگر از كلمه صلب كل بدن مرد اراده شود قابل قبول نيست، چون لازم مىآيد كه ترائب به «زن» معنى شود، در صورتى كه منى از بين اين دو خارج نمىشود، بلكه از درون مرد خارج مىشود.
معناى چهارم (ت) كه مقصود دستگاه نطفه ساز مرد باشد نيز قابل قبول نيست، چراكه منى از بين آن وترائب خارج نمىشود، بلكه از داخل دستگاه نطفه ساز خارج مىشود. مگر آن كه بگوييم كلمه «بين» به معناى داخل است كه در اين صورت خلاف ظاهر معناى لفظ را گرفتهايم.
در باب معناى پنجم (ث)، يعنى استخوان مرد، بايد گفت اگر منظور استخوان پشت مرد باشد اشكالى ندارد، وگرنه كلمه صلب به معناى مطلق استخوان نيست.
و اما در مورد معناى هفتم (چ)، يعنى دستگاه گوارش، اگر مقصود استفاده از كل جمله ما بين الصلب والترائب باشد، ممكن است به صورت كنايى در بعضى موارد محتمل باشد؛ اما اگر بخواهيم از خود لفظ صلب چنين معنايى برداشت كنيم صحيح نيست، زيرا چنين كاربردى را در مورد صلب سراغ نداريم.
براى اين واژه معانى متعددى گفته شده است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مىكنيم:
الف: استخوان محل گردنبند زن[34] (ترائب از ريشه تراب است، و از آن جا كه استخوان سينه زن نرم است و آسان حركت مىكند به آن ترائب گفته شده است).
ب: بين دو سينه زن.[35]
پ: بين دو كتف و سر.[36]
ت: استخوان سينه و گلوگاه.[37]
ث: عصاره قلب.[38]
ج: دست و چشم و پا و...[39] (سرتا سر بدن)
چ: محل خروج اوول زن[40].
دكتر پاك نژاد نيز در اينباره مىنويسد: «چارهاى جز اين نداريم كه صلب را دستگاه نطفه ساز مردانه وترائب را دستگاه نطفه ساز زنانه بدانيم.»
سپس اين مطلب را با ظاهر آيه اين گونه توجيه مىكند كه: «وقتى به كتب لغت مراجعه نموده و محل آنها را كه مربوط به قسمت پشتى و قدامى ستون فقرات يعنى جاى اوليهاى كه بيضه و رحم قرار مىگيرند بدانيم (قبل از شش ماهگى جنين تخم وتخمدان هر دو در پشت قرار دارند و پس از شش ماهگى در جنس نر هر دو به پايين كشيده شده و در پوسته بيضه قرار مىگيرند و به وضع عادى درمىآيند، ودر جنس ماده نيز مختصر جابهجا شده در دو طرف پهلو محاذى لولههاى رحم جايگزين مىشوند) مىتوانيم آيه قرآن را به ترتيب زير، مراحل آفرينش خلقت آدمى دانست:
از آب دافق كنار و اطراف نخاع خلقت شد.
در صلب و ترائب دو قسمت وابسته به بيضه ورحم جاى داشت.
سپس از مجرا و گذرگاه كه بيضه و تخمدان باشد گذشت...
نا گفته نماند چون متاستازهاى سرطان بيضه در وهله اول اطراف ستون فقرات تظاهر مىكند، ممكن است به زودى اعلام دارند كه بين مايع اطراف نخاع ومايع موجود در مجارى منىساز بيضه ارتباط مسلم وقطعى بر قرار است.[41]»
ح: بين نخاع و سينه هر شخص[42].
خ: ترائب به چيزهاى جفت و مساوى در بدن انسان گفته مىشود، ولذا به انگشتان دست و دو استخوان ران پاى انسان نيز ترائب مىگويند (يعنى منطقهاى كه آلت تناسلى مرد در آن قسمت واقع شده است[43]). در همين راستا دكتر دياب و دكتر قرقوز نيز پس از نقل گفتار مفسران مىنويسند: «اكنون كه ميدان معنى تا اين حد گسترده است، ما آن معنى را برمىگزينيم كه با حقايق علمى نيز موافقت دارد؛ يعنى ترائب را عبارت از استخوانهاى ميان هر دو پا فرض مىكنيم.[44]» آية اللّه معرفت نيز همين معنى را پذيرفتهاند .[45]
اصل لغت ترائب به دو معناى «خضوع و تسليم» و هر «دو چيز مساوى در بدن» است وبه نظر مىرسد كه بيشتر احتمالاتى كه در آيه مطرح شده كاربردهايى در مصاديق همين دو معناست.
اما با توجه به معانى گوناگون «ترائب» و احتمالاتى كه دادهاند، براى آيه يخرج من بين الصلب والترائب ممكن است چند معنى بيان شود:
اول: آبى كه از پشت مرد و سينه زن خارج مىشود. اين معنى را بيشتر مترجمان برگزيده و برخى از مفسران نيز آن را پذيرفته و درصدد توجيه علمى آن برآمدهاند.[46] اما با توجه به اين كه اين جمله «يخرج من بين الصلب والترائب» صفت «ماء دافق» است، و اوول زن حالت جهندگى ندارد، نمىتواند احتمالى قوى به حساب آيد. صاحب التحقيق نيز با طرح همين احتمال آن را نادرست مىداند؛ چون منى از ميان پشت مرد و سينه زن يعنى وسط آنها خارج نمىشود، بلكه از درون مرد خارج مىشود.[47]
دوم: آبى كه از پشت وسينه مرد خارج مىشود. فخر رازى اين مطلب را به صورت يك احتمال ذكر مىكند، ولى اين مطلب توجيه علمى و معقول ندارد، مگر آن كه گفته شود مراد كل وجود مرد است كه بين استخوان سينه وپشت واقع شده است.
سوم: جنين از رحم زن خارج مىشود كه ميان پشت و قسمت جلوى بدن او قرار مىگيرد.[48] اين احتمال هم ضعيف است چون در معناى كلمه «صلب» پشت زن گفته نشده است.
چهارم: صلب مظهر استحكام و سختى و خشن بودن مرد، و ترائب مظهر لطافت زن است، پس مراد اسپرم مرد و اوول زن است.[49] اين احتمال هم ضعيف است، چراكه معناى آيه مجازى مىشود. علاوه بر اين قبلاً گفتيم كه اوول زن حركتى كُند دارد.
پنجم: آبى كه از بين دستگاه نطفه سازمرد و دستگاه زن خارج مىشود؛ يعنى همان معنايى كه دكتر پاك نژاد در مورد صلب و ترائب پذيرفته است. اين احتمال نيز قابل قبول نيست، چون منى از داخل دستگاه نطفه سازمرد خارج مىشود، نه از بين دو دستگاه نطفه ساز مرد و زن. بر همين اساس است كه خود ايشان مجبور شده است اين معنى را توجيهى بعيد كند.
ششم: منى مرد از بين پشت و پيش روى او خارج مىشود. اين معنى مورد پذيرش برخى مفسران قرار گرفته[50] و شواهدى براى آن اقامه شده است، از جمله اين كه عمدهترين عامل پيدايش منى «نخاع شوكى» است كه در پشت مرد واقع شده، و سپس قلب وكبد است كه يكى زير استخوانهاى سينه و ديگرى در ميان اين دو قرار دارد، و همين سبب شده است كه تعبير من بين الصلب والترائب براى آن انتخاب شود.[51] پس مىتوان گفت كه نطفه مرد از ميان پشت و روى او خارج مىشود. از طرف ديگر، هنگام خروج منى تمام بدن را هيجان فرا مىگيرد و بعد از آن تمام بدن سست مىشود، ولذا برخى گفتهاند در حقيقت منى از تمام بدن خارج مى شود.[52]
هفتم: منى از بين پشت و دو استخوان پا (محل آلت تناسلى) خارج مىشود. اين معنى موافق معناى اخير در كلمه ترائب است كه شواهد متعددى از لغت و تفسير به همراه داشت و مورد پذيرش برخى پزشكان نيز بود، چرا كه با مطالب علمى پزشكى سازگار است. آية اللّه معرفت نيز همين معنى را پذيرفته و از قول دكتر كنعان الجائى نيز همين را ذكر كردهاند.[53]
دكتر دياب و قرقوز در اين زمينه مىنويسند: «ماء دافق همان آب مرد، يعنى منى است كه از ميان صلب و ترائب (استخوان پاهاى) او خارج مىشود... تمام نقاط و مجارى عبور منى از نظر كالبدشكافى در محدوه صلب وترائب قرار دارند. غدد كيسهاى پشت پروستات (كه ترشحات آنها قسمتى از منى را تشكيل مىدهد) نيز در محدوده صلب و ترائب قرار گرفتهاند».
سپس با اشاره به غدد كيسهاى ترشح كننده منى و وظايف آنها مىنويسند:
«اين دو غده ترشح كننده هستند كه ترشحات آنها بخشى از مايع منى را تشكيل مىدهد. ترشحات اين غدد به رنگ زرد بوده و از نظر فركتوز بسيار غنى است. همچنين اين غدد در عمل جهشى منى به خارج و به صورت دفعات بر اثر انقباض عضلات آنها نقش بسيار مهمى ايفا مىكنند. پس مىتوان گفت: منى از ميان صلب مرد به عنوان يك مركز عصبى ـ تناسلى امر كننده و ترائب او به عنوان رشتههاى عصبى مأمور به اجرا، خارج مىشود. درواقع خروج منى با تناسق و هماهنگى كامل بين آمر و مأمور انجام مىپذيرد و اين مسئله از نظر علمى نيز به اثبات رسيده است.
با توجه به توضيحات فوق هيچ اشكالى در اين مسئله باقى نمىماند كه قرآن اين موضوع را به گونهاى اعجاز آميز و به صورت موعظه بيان فرموده است.[54]»
به نظر مىرسد كه مىتوان معناى ششم و هفتم را با هم جمع كرد، و اين معنى با كلام علامه طباطبايى (مراد كل بدن انسان باشد) نيز قابل جمع است و با مبانى علمى هم ناسازگارى ندارد، بلكه علم مؤيد آن است؛ چرا كه قرآن مىفرمايد: «منى مرد از بدن او كه بين پشت وجلوى اوست (كه منظور محل آلت تناسلى اوست) خارج مىشود.» و اين مطلب با ظهور آيه شريفه كه صفت براى «ماء دافق» است سازگارتراست. پس آيه ربطى به زنان ندارد تا با مبانى علمىِ خروج منى و جهنده نبودن اوول ناسازگار باشد.
نكته: قرآن كريم سخن پروردگارى حكيم و عالم است كه در اوج فصاحت، بلاغت و ادب بيان شده است. ادب قرآن در بيان مسائل جنسى كاملاً روشن است. به نظر مىرسد در اين جا نيز براى اين كه نام آلت تناسلى انسان به صراحت برده نشود، از تعبير «من بين الصلب والترائب» استفاده شده است.
نقش دانش ادبيات در ترجمه قرآن
قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است. از اين رو مترجم قرآن بايد بر زبان وادبيات عرب تسلط كافى داشته باشد و قواعد صرف، نحو، فصاحت و بلاغت و مانند آن را در نظر بگيرد تا بتواند ترجمهاى دقيق از قرآن ارائه كند. گاه برخى از مترجمان به اين امر مهم كمتر توجه كرده، از اين رو در ترجمه دچار لغزشهايى شدهاند كه ما براى نمونه به چند مورد آن اشاره مىكنيم:
1. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 120 سوره هود: «وكلاً نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك» آوردهاند:
«و هريك از سرگذشتهاى پيامبران [خود] را كه بر توحكايت مىكنيم، چيزى است كه دلت را بدان استوار مىگردانيم».
در اين ترجمه «كلاًّ» مبتدا و «ما نثبت» خبر فرض شده است: (هر يك از سر گذشتها... چيزى است)، درحالى كه جمله «كلاًّ نقص عليك من انباء الرسل» مستقل است و «ما» بدل از آن است؛[55] يعنى بايد آيه اين گونه ترجمه مىشد:
«و هريك از اخبار فرستادگان (الهى) را براى تو حكايت مىكنيم، چيزى كه به وسيله آن دلت را استوار مىگردانيم».
2. آقاى خرمشاهى در ترجمه آيه 123 سوره نحل: «ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً وما كان من المشركين» مىنويسند:
«سپس به تو وحى كرديم كه پا كدلانه از آيين ابراهيم پيروى كن كه از مشركين نبود».
در اين ترجمه «حنيفاً» حال از ضمير «اتبع» گرفته شده است، درصورتى كه حال از ابراهيماست؛[56] يعنى بايد آيه اين گونه ترجمه مىشد:
«سپس به سوى تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم پيروى كن، درحالى كه حق گرا (= پاكدل) بود و از مشركان نبود.»
3. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 74 سوره انبياء:«انهم كانوا قوم سوء فاسقين» آوردهاند:
«به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند.»
و آقاى خرمشاهى نيز مىنويسند:
«كه آنان مردمى پليد و نافرمان بودند.»
در اين دو ترجمه، واژه «فاسقين» با واو به «سوء» عطف شده و واو داخل پرانتز گذاشته نشده، يعنى «فاسقين» مضاف اليه بعد از مضاف اليه فرض شده است. در صورتى كه واژه «قوم» در اين آيه به واژه سوء اضافه شده (قوم بد)، و واژه «فاسقين» صفت «قوم» است كه آيه بايد لااقل اين گونه ترجمه مىشد:
«چرا كه آنان گروهى بد [كار و] نافرمانبردار بودند.»
يا اين چنين معنى شود كه دقيقتر است: «چراكه آنها گروه بدى اند كه نافرمانبردارند.»
4. ضمير فصل در بيشتر ترجمههاى قرآن معنى نشده است.
مثال: در ترجمه آيه 12 سوره بقره: «ألا انّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون» مىخوانيم:
«بهوش باشيد كه آنان فساد گرانند، ليكن نمىفهمند.» (ترجمه فولادوند)
«بدانيد كه ايشان اهل فسادند.» (ترجمه خرمشاهى)
و گاه به عنوان حصر ترجمه شده است.
مثال: در آيه 104 سوره آل عمران: «اولئك هم المفلحون» در تفسير نمونه مىخوانيم:
«تنها آنان رستگارانند.»
ولى همين مفسر محترم در ترجمه آيه ضمير را در شكل تأكيد ترجمه كردهاند:
«آنها همان رستگارانند».
و گاه به عنوان تأكيد معنى شده است، همان طور كه آقاى فولادوند در ترجمه آيه 104 سوره آل عمران به عنوان تأكيد آوردهاند: «آنان همان رستگارانند».
ضمير فصل در ادبيات عرب دو معنى دارد: الف: حصر، ب: تأكيد
نكته 1: معناى اول، معناى اصلى ضمير فصل است، و معناى دوم به عنوان قول گروهى از اديبان در ادبيات عرب مطرح شده است؛ همان طور كه ابنهشام در مغنى اللبيب در مورد فوايد ضمير فصل مىنويسد: «الثاني معنوى: وهو التوكيد ذكره جماعة... والثالث معنوى ايضاً: وهو الاختصاص، وكثير من البيانيين يقتصر عليه[57].»
نكته 2: حصر در مورد ضمير فصل غالباً به صورت حصر اضافى و نسبى است؛ بدين معنى كه در آيه 11 سوره بقره كه منافقان ادعا مىكنند كه تنها آنان اصلاحگرند و ديگران را فسادگر مىخوانند، خدا به آنان پاسخ مىدهد كه: «تنها آنان فسادگرند.» يعنى در ميان اين دوگروه (مؤمنان و منافقان) فساد منحصر به گروه دوم است، كه حصرِ نسبى است نه حصر مطلق كه بگوييم در ميان جهانيان فقط منافقان فاسقند (چون بسيارى از كافران نيز فاسق هستند).
5. فعل معلوم و مجهول:
در ترجمه آية اللّه مكارم، آيه 25 سوره اعراف: «قال فيها تحيون وفيها تموتون ومنها تُخرجون» اين گونه ترجمه شده است: فرمود: «در آن [= زمين] زنده مىشويد؛ و در آن مىميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.»
ملاحظه مىكنيد كه «تُخرَجون» فعل مجهول است، درحالى كه به صورت معلوم معنى شده است. ترجمه دقيقتر آيه بدين گونه است: «از آن بيرون آورده مىشويد.»
ترجمه قرآن خلاصهاى از تفسير آن است. بنابراين عدم توجه به تفسير سبب مىشود كه مترجم راه خطا برود و برخى مطالب و اهداف قرآن را به خوبى به زبان مقصد منتقل نسازد. از سوى ديگر، مترجم بايد آيهاى را كه چند تفسير مختلف دارد و هيچ كدام از آنها قطعى نيست به گونهاى ترجمه كند كه با همه ديدگاههاى تفسيرى سازگار باشد و برخى ديدگاهها را نفى نكند و يا تهافتى ميان تفسير مورد قبول او با ترجمه پيش نيايد.
هنگامى كه به برخى ترجمهها نظر مىافكنيم، اين گونه اشكالات را در ترجمهها فراوان مىبينيم. اينك به برخى مثالها توجه كنيد:
1. در ترجمه آقاى فولادوند، آيه 12 سوره طلاق: «اللّه الذى خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهنّ» چنين ترجمه شده است: «خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد.» مفسران در مورد تعبير «مثلهن» چند احتمال دادهاند:
الف: همانند بودن آسمانها و زمين در تعداد (هفت)[58]. اين همان احتمالى است كه آقاى فولادوند آيه را بر اساس آن ترجمه كرده است.
ب: همانند بودن آسمانها (= كرات آسمانى) و زمين در معلّق بودن وشناور شدن در فضا[59].
ج: همانند بودن آسمانها و زمين در ملكوتى بودن؛ يعنى خدا آسمان (= مقام قرب، حضور و ملكوت) را آفريد و از زمين چيزى شبيه آسمان آفريد، يعنى انسانى را خلق كرد كه مركب از مادّه زمينى و روح ملكوتى آسمانى است.[60]
جالب توجه اين كه در قرآن تعبير هفت آسمان تكرار شده، اما تعبير هفت زمين در قرآن نيامده است، و تنها آيهاى كه ممكن است اشاره به هفت زمين داشته باشد همين آيه است. البته در اين جا هم احتمال دارد كه هفت اقليم يا هفت قطعه زمين مقصود باشد؛ همان طوركه اين معنى از واژه «الارضين» در نهج البلاغه اراده شده است.[61]
چنان كه ملاحظه مىكنيد، مترجم آيه را طورى ترجمه كرده كه تنها با يكى از احتمالات تفسيرى سازگار است و بقيه احتمالات را نفى مىكند؛ درحالى كه اگر اينگونه ترجمه مىشد: «خدا همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين همانند آنهارا» هم با ظاهر آيه و هم با تفسيرهاى مختلف آيه سازگارتر بود.
2. در ترجمه تفسير نمونه با اين كه اين ترجمه بر يك تفسير مبتنى است، اما گاه تعارض ميان ترجمه وتفسير به چشم مىخورد؛ يعنى مفسران گرامى در تفسير يك معنى را برگزيدهاند ولى در ترجمه معناى ديگرى آمده است. به عنوان مثال:
در آيه 127 سوره نساء مىخوانيم: «وترغبون ان تنكحوهنّ» كه در ترجمه آمده: «و مىخواهيد با آنها ازدواج كنيد.» ولى در تفسير آن آمده است: «و نمىخواهيد با آنها ازدواج كنيد.»[62] همچنين در آيه 41 سوره آل عمران: «و سبّح بالعشى والابكار» در ترجمه آمده: «و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو»، ولى در تفسير آن «عشى» به معناى عصر آمده است.[63] و نيز در آيه 36 سوره نور واژه «غُدُوّ» در ترجمه به معناى «شام» و در تفسير به معناى «عصر» آمدهاست.[64] در آيه 22 سوره حجر: «و ارسلنا الرياح لواقح» در ترجمه آمده است: «و ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها و گياهان) فرستاديم.» ولى در تفسير آن آمده است كه: آيه اشاره به لقاح ابرها دارد و نمىتوان آن را اشاره به لقاح گياهان دانست.[65]
لغت يكى از منابع ترجمه و تفسير قرآن است و بدون مراجعه به كتب معتبر لغت نمىتوان به ترجمه قرآن اقدام كرد. مترجم قرآن نبايد بر ذهن خود تكيه كند يا از ديگران تقليد نمايد، بلكه بايد مكرر به لغت مراجعه كند تا به معناى واژه مورد نظر خود اطمينان يابد. گاه برخى مترجمان دقت لازم را در اين كار نمىكنند و واژه قرآنى را به خطا ترجمه مىكنند. گاه نيز تشابه يك واژه در فارسى و عربى مترجم را فريب مىدهد و ترجمه را به خطا مىبرد. به چند مثال در اين مورد توجه كنيد:
1. در ترجمههاى متعدد قرآن، ذيل آيه 133 / اعراف و 14 / عنكبوت، واژه «طوفان» به خود «طوفان» ترجمه شده است؛[66] در حالى كه «طوفان» در عربى حادثهاى را مىگويند كه انسان را احاطه مىكند و غالباً در مورد سيل به كار مىرود كه در اين دو آيه نيز به معناى سيلاب است.[67] اما اين واژه در فارسى به معناى «تندباد» است؛ يعنى مخاطب ترجمه قرآن به جاى معناى «سيلاب»، معناى «تندباد» مىفهمد.
2. آقاى فولادوند، آيه 60 سوره توبه: «انّما الصدقات للفقراء و...» را اين گونه ترجمه كردهاند:
«صدقات، تنها به تهيدستان و...»
مقصود از واژه «صدقات» در اين آيه زكات است،[68] و آيه موارد مصرف آن را بيان مىكند؛ در حالى كه واژه «صدقات» درفارسى امروزى به معناى صدقههاى مستحبى است كه مردم به فقرا مىدهند. استفاده از اين واژه سبب مىشود كه خواننده ترجمه معناى فارسى صدقه را بفهمد، در صورتى كه معناى زكات مقصود بوده است. از اين رو مفسر گرانقدر آية اللّه مكارم شيرازى اين واژه را در اين آيه به معناى «زكاتها» ترجمه كردهاند.
3. واژه «رشيد» در ترجمههاى قرآن اين گونه معنى شده است:
«اليس منكم رجل رشيد» هود / 78
«آيا در ميان شما آدمى عقلرس پيدا نمى شود؟» (فولادوند)
«آيا درميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!» (مكارم)
«انك لانت الحليم الرشيد» هود / 87
«راستى كه تو بردبار فرزانهاى» (فولادوند)
«توكه مرد بردبار و فهميدهاى هستى!» (مكارم)
«و ما اَمرُ فرعون برشيد» هود / 97
«و فرمان فرعون صواب نبود» (فولادوند)
«درحالى كه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود.» (مكارم)
واژه «رشيد» در اصل به معناى هدايت به سوى خير و صلاح است و در برابر «گمراهى» قرار مىگيرد. اين واژه شامل هدايت در امور دنيوى و اخروى مىشود[69]؛ يعنى ترجمه فارسى آن نزديك به تعبير «هدايتگر» است. درحالى كه اين واژه در فارسى در مورد افراد عقلرس، فهميده و آگاه و فرزانه به كار مىرود. شباهت اين دو لفظ سبب شده است كه مترجمان قرآن لفظ رشيد را اين گونه ترجمه كنند؛ يعنى به نوعى معناى متبادر فارسى لفظ «رشيد» جانشين معناى عربى آن شده است.
البته نمونههاى ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد كه تشابه معناى فارسى و عربى، مترجمان را دچار خطا كرده است. خواننده محترم مىتواند واژههاى زير را در ترجمههاى فارسى واصل لغت بررسى كند:
1. واژه «دعا» كه در عربى به معناى خواندن و در فارسى به معناى نيايش است (نك: ترجمههاى آيه 14 / رعد).
2. واژه «آخِر» و «آخَر» كه يكى به معناى «پايان» و دومى به معناى «ديگر» است (نك: ترجمههاى آيه 7 / اسراء).
3. واژه «وفور» كه در عربى به معناى «تام و كامل» است و در فارسى به معناى «فراوان» است (نك: ترجمههاى آيه 63 / اسراء).
4. واژه «مداد» كه در عربى به معناى «مركب» است و در فارسى به چيزى كه وسيله نوشتن است مىگويند (نك: ترجمههاى آيه 109 / كهف).
5. واژه «عربى» كه در لغت عرب به معناى «فصيح و روشن» است و در فارسى به معناى «لغت عربى» مىآيد (نك: ترجمههاى آيه 113 / طه).
6. واژه «ملت» كه در عربى به معناى «آيين» و در فارسى به معناى «مردم» است (نك: ترجمههاى آيه 13 / ابراهيم).
به اميد روزى كه ترجمهاى صحيح و دقيق به زبان فارسى از قرآن كريم در اختيار داشته باشيم.
[1]. قرآن مجيد، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، چاپ اول، قطع جيبى، 1377 ش.
[2]. ر. ك: مفردات راغب، ذيل ماده «حصن»؛ و التحقيق، ج2، ص 235 .
[3]. تحرير الوسيله، ج2، ص 472 (كتاب الحدود، الفصل الثالث فى حد القذف، القول فى القاذف والمقذوف، مسأله 3 ).
[4]. ر.ك: تفسير شبّر، ذيل آيه 4، سوره نور .
[5]. ر. ك: تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج2، ص 141-143، و تحرير الوسيله، قم، مؤسسه مطبوعات دار العلم، ج2، ص 298 مسأله 5 .
[6]. تفسير نمونه، همان، ص 153 .
[7]. وسائل الشيعه، ج15، ص 177 باب اقل مدة الرضاع و اكثره حديث 2 و 5 .
[8]. تفسير نمونه، چاپ سىام، 1377 ش ج2، ص 187.
[9]. ر.ك: تفسير صافى، فيض كاشانى ،مؤسسة الاعلمى، بيروت، ج1، ص 260.
[10]. براى اطلاعات بيشتر از معيارهاى تفسير علمى و اقسام و مثالها به كتاب درآمدى بر تفسير علمى قرآن، انتشارات اسوه، از نگارنده مراجعه كنيد.
[11]. تفسير نمونه، ج22، ص 241 .
[12]. پروفسور توماس وى سادلر، رويانشناسى پزشكى لانگمن، ترجمه دكتر بهادرى و شكور، ص 30. البته برخى از پزشكان تعداد اسپرمهاى مرد را بين 2 تا 500 ميليون عدد در هر انزال متغير مىدانند. ر.ك: دكتر پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 241.
[13]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 241 تا 247 با تلخيص. نويسنده كتاب گذشته و آينده جهان، در صفحه 56 سرعت حركت اسپرمها را 15 كيلومتر در ساعت اعلام نموده، اما منبعى علمى براى اين سخن ارائه نكرده است.
[14]. ر. ك: رويانشناسى لانگمن، ص 29ـ30.
[15]. طب در قرآن، ص 81 .
[16]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 80 و 81.
[17]. تفسير نمونه، ج22، ص 241ـ242.
[18]. عبدالرزاق نوفل، القرآن والعلم الحديث، ص 114.
[19]. تفسير نمونه، ج22، ص 241 .
[20]. همان، ص 559 .
[21]. مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ص 279.
[22]. علامه طباطبايى، الميزان، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ق، چاپ سوم، ج20، ص 379.
[23]. زمخشرى ذيل آيات فوق مىگويد: «ولم يقل ماءَين لامتزاجهما في الرحم...» الكشاف، نشر دار الكتاب العربى، 1406 ق، ج4، ص 735.
[24]. تعداد اسپرمها را در هر عمل زناشويى بين دويست تا سيصد ميليون دانستهاند. ر. ك: پروفسور توماس وى سادلر، رويانشناسى پزشكى لانگمن، ترجمه دكتر مسلم بهادرى و دكتر عباس شكور، ص 30؛ بهداشت ازدواج از نظر اسلام، ص 42؛ و مصطفى زمانى، پيشگوئيهاى علمى قرآن، انتشارات پيام اسلام، ص 118.
[25]. مفردات راغب اصفهانى، مادّه صلب.
[26]. فخر رازى، تفسير كبير، ذيل آيه، 5 ـ 7 سوره طارق، و نيز مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص 262.
[27]. طب در قرآن، ص 31 .
[28]. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ذيل آيه 5 ـ 7 سوره طارق.
[29]. رستگارى جويبارى، تفسير البصائر، ذيل آيه 5 ـ 7 سوره طارق.
[30]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 240.
[31]. مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص 263 .
[32]. همان.
[33]. همان.
[34]. مجمع البيان، ذيل آيه، ونيز لسان العرب و تفسير نمونه با اين تفاوت كه ترائب را جمع تريبه گرفتهاند.
[35]. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص 532؛ و مجمع البيان، ذيل آيه.
[36]. همانها.
[37]. همانها.
[38]. تفسير البصائر، ذيل آيه، و نيز تفسير ابن كثير.
[39]. مجمع البيان، ذيل آيه.
[40]. البصائر، ذيل آيه.
[41]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 240 ـ 241 .
[42]. البصائر، ذيل آيه.
[43]. ر. ك: تفسير ابن كثير، ذيل آيه، از ضحاك كه از تابعين تابعين در تفسير است اين معنى را نقل مىكند (قال ضحاك: الترائب بين الثديين والرجلين والعينين...). و در مقاييس اللغة نيز گويد: «ترب: اصلان احدهما التراب وما يشتق منه والآخر تساوى الشيئين». صاحب التحقيق بعد از آن كه اصل معناى لغوى را مسكنت وخضوع كامل مىداند مىگويد: «امّا خروجه من بين الصلب والترائب فلعل المراد خروجه من بين العمود الفقرى و هو الصلب المنتهى الى العجز وبين الفخذين المعبّر عنهما بالترائب لكونهما من اسافل الاعضاء...» (مصطفوى، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص 383 ـ 384).
[44]. طب در قرآن، ص 32 .
[45]. ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج6، ص 62 ـ 64 .
[46]. سيّد قطب، فى ظلال القرآن، دار الشروق، 1402ق ، چاپ دهم، ج6، ص 3877.
[47]. مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص 384 (و امّا تفسير الآية الكريمة بالخروج من بين ظهر الرجل و صدر المرأة فغير صحيح، فان حقيقة اللفظين غير ما فسّروهما، ولأَنّ الماء لا يخرج من بين ظهر الرجل وصدر المرأة اى من وسطهما).
[48]. تفسير نمونه، ج26، ص 365 به صورت احتمال ذكر مىكند.
[49]. همان. صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم نيز اين مطلب را به صورت توضيح يك احتمال ذكر كرده است، ج6، ص 263.
[50]. ر. ك: تفسير نمونه، ج26، ص 367.
[51]. همان.
[52]. همان، ص 366.
[53]. ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج6، ص 64 .
[54]. طب در قرآن، ص 32 ـ 33 با تلخيص.
[55]. ر.ك: اعراب القرآن وبيانه، محى الدين درويش، ج3، ص 497.
[56]. همان، ج4، ص 314 .
[57]. ابنهشام، مغنى اللبيب، چاپ تبريز، بازار مسجد جامع برگرفته از چاپ پنجم، بيروت 1979 م، باب چهارم، ص 644 ـ 645.
[58]. اطيب البيان، ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[59]. تفسير كبير فخر رازى، ج30، ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[60]. الميزان، ج19، ص 165 ـ 167 و ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[61]. نهج البلاغه (ترجمه زير نظر استاد مكارم) ج1، ص 174 و ج2، ص 177 و ص 179 و خطبه 199 .
[62]. تفسير نمونه، ج4، ص 148 .
[63]. تفسير نمونه، ج2، ص 407 ـ 408.
[64]. تفسير نمونه، ج11، ص 61.
[65]. تفسير نمونه، ج14، ص 481 .
[66]. ر.ك: ترجمه آقايان خرمشاهى و فولادوند و آية اللّه مكارم شيرازى و ديگران (البته آية اللّه مكارم در ترجمه آيه 14 / عنكبوت از دو واژه «طوفان و سيلاب» استفاده كردهاند).
[67]. ر.ك: مفردات راغب اصفهانى، مادّه طوف.
[68]. ر.ك: تفسير نمونه و تفاسير ديگر، ذيل آيه.
[69]. مفردات راغب اصفهانى و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، مصطفوى، مادّه «رشد».